یک عکسِ کوچکِ تاخورده
از مردی که پیراهنش هنوز روشن است
چند شعر عاشقانۀ کوتاه
از شمارهای که چند سال است خاموش است
و یک جفت چشم
که هرشب تا صبح...
به این هردو خیره مانده است
نگهبانِ شبِ کارخانهای ورشکستهام
گاهی آرزو میکنم دزدی بیاید
بهجای دستها و دهانم
چشمهایم را ببندد.
لیلا کردبچه